شهید قــدرت الله تــوکلی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید قــدرت الله تــوکلی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید قــدرت الله تــوکلی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام قدرت الله توکلی از شهدای دانش آموز شهرستان نوشهر می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : احمد
تاریخ تولد : 1351/08/05
تاریخ شهادت : 1365/10/22
محل تولد : نوشهر
گلزار شهدای کوشکسرا نوشهر
نحوه شهادت : ترکش به گلو
محل شهادت : شلمچه - عملیات کربلای 5
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

آخرين مطالب

باید رفت چه بهترکه در راه خدا برویم

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ب.ظ
اشاره: در سیره شهدا ویژگی آسمانی بودن چشمگیر است، روح بزرگی که دارند سبب شده که این دنیا را حقیر شمارند، عمر و جوانی خود را در طبق اخلاص گذاشته و در راه رضای پروردگار فدا کنند. شاید به زبان خیلی سخت نباشد اما حقیقتا از جان شیرین گذشتن، آن هم در سنین کم، جهاد اکبری است که فقط عارفان و سالکان از عهده آن بر می‌آیند. شهدا قلب تپنده هر شهری هستند هر جای ایران که قدم بگذاری نور وجودشان آن جا را منور کرده است. شهید قدرت‌الله توکلی در سال 1351 در شهرستان نوشهر روستای کشکه‌سرا دیده به جهان گشود و پس از سپری کردن دوران کودکی در سن هفت سالگی راهی مدرسه شد و تا کلاس پنجم ابتدایی را در مدرسه شهید هرج‌پور ادامه داد و سپس وارد مدرسه راهنمایی شهیدپورقربان واقع در کشکه‌سرا شد.


برادرش درباره او می‌گوید: «قدرت‌الله در کنار درس در کلاس‌های قرآن هم فعالیت داشت و به یاری خدا توانست رتبه اول قرآن را در استان مازندران به خود اختصاص دهد. او که علاقه زیادی به ائمه‌اطهار به خصوص آقا اباعبدالله الحسین(ع) داشت همیشه دفترچه‌ای از مدیحه‌سرایی همراهش بود و هر زمان اوقات فراغتی می‌یافت به خصوص در ماه‌های محرم با صدای بلند آن را می‌خواند که در حال حاضر نیز این دفترچه به یادگار مانده است. قدرت‌الله نماز  را بر همه امور روزمره خود مقدم می‌شمرد و آن را در اول وقت به جا می‌آورد، همیشه بعد از نماز صوت زیبای قرائت قرآنش سکوت خانه را می‌شکست. هنگامی که اذان گفته می‌شد حتی اگر از زمان مدرسه هم گذشته بود ابتدا نماز را به جا می‌آورد و بعد از آن راهی مدرسه می‌شد. او حتی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می‌گرفت و از لحاظ ایمان، تقوا و خوش‌اخلاقی نمونه بود. او در تاریخ 1365 با ترک مدرسه و اجازه پدر و مادر راهی آموزش در پادگان گوهرباران و پس از دوره آموزشی وارد جبهه نبرد شد و 22 دی‌ماه همان سال به درجه رفیع شهادت نائل شد. برادرم در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش خطاب به مادر نوشته: مادرم بایستی دیر یا زود مرا حلال کنی و می‌دانی که رفتن حق است، پس حال که باید رفت چه بهتر که در راه خدا برویم. بدان که تو رسالت خود را به نحو احسن انجام دادی به همین خاطر باید خوشحال و سربلند باشی و لباس سفید بر تن کنی و
هر وقت دلت گرفت بر سر سجاده‌ بنشین و نماز بخوان و برای سرور شهیدان امام حسین(ع)  اشک بریز.»

خوابی که تعبیر شد
مادر شهید قدرت‌الله توکلی قبل از اینکه خبر شهادت فرزندش را به او بدهند خواب دید که همچون پرنده‌ای در آسمانها پرواز کرده و به فرودگاه تهران رسید و در جست‌وجوی فرزند خود بود که شخصی از او می‌پرسد به دنبال چه کسی آمده‌ای، مادر به او می‌گوید به دنبال فرزندم آمده‌ام و آن فرد می‌گوید: فرزندنت در سردخانه شهرستان چالوس است. فردای همان روز خبر شهادت فرزندش را به او دادند و پیکر گلگون پسر خود را در سردخانه چالوس مشاهده کرد. شهید به یکی از همسنگران خود سفارش کرده بود که به خانواده من بگو جنازه مرا در شهرستان نوشهر تشییع کنند.
وقتی آن پلاکارد را دیدم...
نصرت‌الله توکلی برادر بزرگ‌تر شهید درباره چگونگی اطلاع از شهادت برادرش می‌گوید: «من جبهه بودم و به امید اینکه برادر کوچکم در کنار پدر و مادرم هست با خیال راحت در مناطق مختلف عملیاتی حاضر می‌شدم و ارتباط زیادی هم با خانواده نداشتم. اما زمانی که من در جبهه بودم برادرم به هر طریقی شده بود پدر و مادرم را راضی کرده بود که به جبهه برود هر چند، بعدها فهمیدیم که خودش به جای پدرم اثر انگشت پای رضایت‌نامه زده بود! در هر صورت من بدون اطلاع از وضعیت خانواده و به امید اینکه برادرم عصای دست پدر و مادرم هست، در جبهه حضور داشتم تا اینکه یک روز دو نفر از فامیل خودشان را به من رساندند و گفتند باید به شهرمان برگردی. من احساس کردم که برای پدر و یا مادرم اتفاقی افتاده است. به طرف شهرمان حرکت کردم زمانی که وارد شهر شدم دلشوره عجیبی داشتم تا اینکه به مدرسه‌ای رسیدیم که برادرم آنجا تحصیل می‌کرد. نگاهم به پارچه نوشته بالای در مدرسه خشک شد. خبر شهادت برادرم را از روی پارچه نوشته بالای در مدرسه خواندم و غبطه خوردم چرا برادرم که از من کوچک‌تر بود زودتر از من شهید شده است. لحظه سختی بود اما اصلا فکر نمی‌کردم که برای چهلم برادرم رسیدم. مراسم سوم و هفتم او را برگزار کرده بودند و در این مدت در جست‌وجوی من بودند. من خبر نداشتم تا اینکه قبل از مراسم چهلم توانستند مرا باخبر کنند. برادرم کوچک‌تر بود ولی خیلی زود اوج گرفت اما من هنوز نتوانستم به جایی که برادرم رسید برسم.»
۹۵/۰۶/۰۴ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی